افسانه بد مستی ما دوش سمر شد
هم شحنه و هم شیخ از این قصه خبر شد
از حالت پیری و جوانی سخنی نغز
سر بسته بگویم که شبی بود و سحر شد
یکدانه از این خرمن مائی و توئی بود
آن خوشه گندم که همه خوف و خطر شد
گویند که اکسیر بود خاک در دوست
ما چهره برین خاک نهادیم که زر شد
خواهی که بدانی مثل عارف و عاشق
یک نی تهی از خویش و یکی پر ز شکر شد
این را سخن آمد بمذاق همه شیرین
آن از همه وارسته و بی بیم و حذر شد
چون تاک ز خود گم شد و در خاک نهان گشت
یک دانه دو صد شاخ بر آورد و شجر شد
از ابر فرود آمد و در بحر فرو ریخت
یک قطره باران که درخشنده گهر شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به افسانهها و معانی عمیق عشق و عرفان میپردازد. شاعر از دگرگونیهای حالتهای جوانی و پیری سخن میگوید و به زیبایی و ارزش دوستی اشاره میکند. او به این نتیجه میرسد که عشق و دلدادگی، انسان را از خودپرستی خارج کرده و به کمال میرساند. شاعر با مثالهای طبیعی، مانند گندم و قطرات باران، نشان میدهد که چگونه یک چیز ساده میتواند به نتیجهای بزرگ و ارزشمند تبدیل شود. به طور کلی، این شعر به جستجوی معانی عمیق در زندگی و عشق میپردازد.
هوش مصنوعی: دیروز داستان بیخودیم برای همه روشن شد و هر دو، هم نگهبان و هم رهبر، از این ماجرا آگاه شدند.
هوش مصنوعی: در مورد گذر زمان و تغییر حالتها، میخواهم داستانی کوتاه بگویم که شب بود و سپس صبح شد.
هوش مصنوعی: از این خرمن پرمحصول، تنها یک دانه تو هستی، و آن خوشه گندم که همه ترس و نگرانیها را از بین برد.
هوش مصنوعی: میگویند که خاک میتواند به بهترین چیزها تبدیل شود. ما نیز با گذاشتن چهرهی دوست عزیزمان بر این خاک، آن را به چیزی گرانبها تبدیل کردیم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی درک کنی مانند عارف و عاشق به حالت تهی و بیخود از خودت برس، برخی از افراد در دلشان احساس شیرینی و خوشی را تجربه میکنند.
هوش مصنوعی: سخن به گونهای بیان شده است که همه از شنیدن آن لذت میبرند و از این رو، هیچکس نگران یا محتاط نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که یک دانه از زمین گم شد و در خاک پنهان شد، توانست به صورت یک درخت بزرگ با صدها شاخه رشد کند.
هوش مصنوعی: یک قطره باران از آسمان به زمین افتاد و در دریا غوطهور شد و به شکل جواهر درخشانی تبدیل شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد
احوال دلم باز دگر باره دگر شد
عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود
آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد
تا صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاد
[...]
تا جان مرا از لب لعل تو خبر شد
قوت دل ریشم همگی خون جگر شد
گلگون شده بد روی من از اشک عقیقی
از خاک درت کاه رخم باز چو زر شد
صاحب نظری هست مسلم به من، ای جان
[...]
ای شمع تک وتاز نفس گرد سفر شد
اکنون به چه امید توان سوخت سحر شد
در نسخهٔ بیحاصل هستی چه توان خواند
زان خطکه غبار نفسش زبر و زبر شد
مردم همه در شکوهء بیکاری خویشند
[...]
شوال رسید و مه روزه بسفر شد
جای من ازو تا بسفر شد به سقر شد
در یزد ز بی بادگیم عمر هدر شد
زین موطنم اوقات بنفرین پدر شد
وامانده شعاعی که گره خورد و شرر شد
از سوز حیاتست که کارش همه زر شد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.