گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
افسر کرمانی

ای ماه وشان همه غلامت

خورشید رخان اسیر دامت

در ناف غزال خون گره کرد

یک چین ز دو زلف مشک قامت

بی رخصت ما کشیده ای جام

خون دل ما بود حرامت

مه کاست ز رشک، گرچه در بزم

خورشید به کف گرفته جامت

هر شب به سپهر چشم انجم،

نظاره کنان شمع بامت

هر روز به چرخ روی خورشید

زرد است ز رشک نقش گامت

ریزم دل و جان به پای پیکی

کآرد به حضور من پیامت