گنجور

 
امامی هروی

ای غایت اندیشهٔ دانش سخنت را

می بوسم و می دارم چون دیده گرامی

شاید که ببندد کمر از لطف سخن‌هات

آب سخن جان سخنگو به غلامی

تو خضری و لطف سخنت آب حیاتست

معلوم شد این حریف دلم را بتمامی

ختمست سخن بر تو و یارای سخن نیست

در دور تو کسرا که تو سلطان کلامی

نام تو امامی است بلی زیبدت این نام

بر لفظ و معانی چو امیری و امامی