گنجور

 
افسر کرمانی

گفتم قرین به روحی و با جان مقابلی

وه، وه که نیست قابل وزین بیش قابلی

مهرت مرا نمود بدل جای و ای عجب

این مهر بین که جسته چنین مهر منزلی

کشتیم تخم مهر و بجز دانه های اشک

ما را نماند هیچ از آن کشته حاصلی

خواهی که رنجه گر نکند پنجه ای دلت

مپسند تا که رنجه کند پنجه ات دلی

افسر که هجر روی تواش سهل می نمود

دی گفت زاین بتر به جهان نیست مشکلی