نه در شرار رخ افکنده ای ز خال سپندی
که زآن سپند شراری به جان خلق فکندی
ز طرّه رشته و بندم، منه بپای که اینک
خود آمدم به کمندت، چه جای رشته و بندی
بتا، ز عارض نیکو، ادیب ماه تمامی
مها، ز قامت دلجو، فریب سرو بلندی
ندیده سرو بروید کسی، ز خانه زینی
ندیده ماه برآید کسی به پشت سمندی
نه ماه را به رخ از ابروان کشیده کمانی
نه سرو را ببر از گیسوان گشاده کمندی
ندانمت ز چه جنسی، نه از قبیله انسی
پری عیان نشنیدم، مگر تو پرده فکندی
دمی برافسر غمگین نظر فکن به عنایت
همی بقصد دل وی، پذیره تا کی و چندی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
چه کرده ام که بیکبارم از نظر بفکندی
نهال کین بنشاندی و بیخ مهر بکندی
کمین گشودی و بر من طریق عقل ببستی
کمان کشیدی و چون ناوکم بدور فکندی
اگر چو مرغ بنالم تو همچو سرو ببالی
[...]
دگر فرود نیاید سرم به هیچ کمندی
علاقهٔ تو خلاصم نمود از هر بندی
غمی نمانده مرا با وجود زلف تو آری
گزیده مار نلرزد دلش به هیچ گزندی
سری به تیغ تو دادم دریغ اگر نپذیری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.