گنجور

 
افسر کرمانی

چشمه حیوان بر ارباب هوش

چیست لب مغ بچه باده نوش

افسر و دیهیم فریدون و جم

نیست مگر خم می، می فروش

می نچشی نشئه صهبای عشق

همچو سبو گر نکشندت به دوش

دل شده چون شمع به سوز و گداز

امشبم از عشق تو مانند دوش

گوش فلک را نشوم گوش وار،

تا نکشم حلقه عشقت به گوش

افسر، اگر پخته عشقش نه ای،

چون خم می ز آتش غیرت بجوش