زهی شکوه تو از روی ملک رنگ زدای
ضمیر تو بهمه کار خیر راهنمای
تویی که هست ترا آفتاب در سایه
تویی که هست ترا روزگار دست گرای
هوای دولت تو دوست ساز دشمن سوز
زبان خامۀ تو نقش بند طبع گشای
ز دولت تو همه کارها نظام گرفت
به چشک لطف در احوال من نظر فرمای
مرا که کار چو طوطی بود شکر خایی
روا بود چو ستوری ز غصّه آهن خای
نشسته ام به یکی کنج در، به خود مشغول
گزیده راه قناعت نه میرم و نه گدای
دعای دولت تو بی طمع همی گویم
نه همچو این دگرانم به مزد مدح سرای
سه اسبه لشکر غم بر سرم همی تازد
گرم تو دست نگیری چگونه دارم پای؟
ز بهر بسته زبانان شکسته دل شده ام
به دست لطف ز کار من این گره بگشای
چو رهزنان ز چه محبوس مانده اند چنین
نکرده هیچ گناه اسبکان ره پیمای
گرسنه بسته بر آخورنه کاه و نه سبزه
ز بینوایی چون خاطر من اندر وای
ز عشق جوشان دیده سپیده چون کافور
ز شوق که شان دیده برنگ کاه ربای
چنان ز بی علفی مانده اند بیچاره
که آخر شبشان شد بهشت روح فزای
تویی که یاری مظلوم می دهی شب و روز
برین ستم زدگان از سر کرم بخشای
ز عدل عام همه خلق در تن اسانی
ز جور خاص منم در تعب غریب آسای
تعرّض خر حلآج کس چو می نکند
بر اسب بنده تطاول چراست بهر خدای؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف صفات مثبت و بزرگی شخصیتی میپردازد که او را راهنمای نیکیها مینامد. این شخصیت، آفتاب روشنیبخش و ناجی مظلومان است. شاعر از وضع خود و غمهایی که بر او گذشته میگوید و از وی درخواست کمک میکند. او به حالت ناامیدی و گرسنگی اشاره دارد و به زندگی سخت و پرمشکل خود و دیگران میپردازد. در نهایت، بر اهمیت عدالت و یاری مظلومین تأکید میکند و میخواهد که از ظلم و رنج رهایی یابد.
هوش مصنوعی: عجب شکوه و عظمت تو! از چهرهات که به زیبایی، تفکری پاک و خیرخواهانه را نشان میدهد، در هر کار نیکویی راهنمایی میکنی.
هوش مصنوعی: تو هستی که وجودت مانند آفتاب است و سایهات بر همه جا میافتد. تویی که زندگی و روزگار به خاطر وجود تو در حال جریان است.
هوش مصنوعی: به خاطر وفاداری و حمایت تو، دوستان به راحتی با دشمنان کنار میآیند. قلم تو مانند ابزاری است که میتواند خیالها و احساسات عمیق را به تصویر کشد.
هوش مصنوعی: به برکت وجود تو، همه امور به سامان درآمده است. با نگاهی مهربان به حال من توجه فرما.
هوش مصنوعی: من که مانند طوطی فقط در کار شیرین گویی هستم، جایی برای اندوه و ناراحتی ندارم، مانند اسب که از غم آهن میخورد.
هوش مصنوعی: من در یک گوشه نشستهام و به خودم مشغول هستم؛ به راه قناعت راضی شدهام و نه دستهجمعی میروم و نه از کسی درخواست کمک میکنم.
هوش مصنوعی: من بدون هیچ طمع و خواستهای از تو درخواست میکنم، نه مانند دیگران که به خاطر تمجید و پاداش این کار را انجام میدهند.
هوش مصنوعی: غم و اندوه مانند سه اسب تندرو بر من هجوم میآورند، و اگر تو به کمک من نیایی، چگونه میتوانم روی پای خود بایستم؟
هوش مصنوعی: به خاطر کسانی که زبانشان بسته است و دلشان شکسته، من به لطف خداوند نیاز دارم تا این مشکل من را حل کند و گرهی که در کارم افتاده را باز کند.
هوش مصنوعی: چرا دزدان اینگونه در بند ماندهاند، در حالی که هیچ گناهی از سواران راهرو سر نزده است؟
هوش مصنوعی: غذا و نعمت در دست کسی نیست که از فقر و تنگدستی رنج میبرد، همانطور که دل من، پر از غم و اندوه است.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق شدید، چشمانم مانند صبح زود روشن و شفاف است، همانطور که کافور سفید و خنک است. شوری و شوق باعث شده که رنگ چشمانم مانند کاهی که در باد میرقصد، تغییر کند.
هوش مصنوعی: به خاطر کمبود غذا و علف، آنها به وضعیتی رسیدهاند که در انتهای شب، حتی بهشتی برای تنفس نمییابند.
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که در هر زمان به یاری کسانی میپردازی که مورد ظلم قرار گرفتهاند و این کار را از سر لطف و مهربانی انجام میدهی.
هوش مصنوعی: از عدل عمومی که همه مردم را در راحتی قرار میدهد، من بهخاطر ظلم خاصی که بر من رفته، در حال ناراحتی و زحمت هستم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به خرس حلاج خرده گیرد و به او ایراد بگیرد که چرا بر اسب بنده سر دردسر میآورد، باید دانست که این کار چیزی جز تلاش برای خدا نیست. به عبارتی دیگر، اگر کسی به دیگران انتقاد کند یا به چالش بکشد، باید در نظر داشته باشد که این عمل میتواند از روی انگیزههای معنوی و الهی باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سپید برف برآمد به کوهسار سیاه
و چون درونه شد آن سرو بوستان آرای
و آن کجا بگوارید ناگوار شدهست
و آن کجا نگزایست گشت زود گزای
چو آفرید بتا روی تو ز دوده خدای
مجوی فتنه و روی ز دوده را مزدای
بعارض تو آن گرد مشک سوده بسست
بچشم سرمه مکن ، خلق را بلا منمای
بلای تافته جعدت بسست بر دل خلق
[...]
همی سراید چنگ آن نگار چنگسرای
نبید باید و خالی ز گفتگوی سرای
غذای روح سماعست و آن شخص نبید
خوشا نبید کهن با سماع طبع گشای
نبید تلخ و سماع حزین و روی نکو
[...]
دلم بدیگر جای و تنم بدیگر جای
تنم بغربت و دل با تو مانده اندر وای
بلای تن ز دلم هست کاشکی همه سال
تنم بنزد تو بودی و دل بدیگر جای
دعا کنم بخدای جهان همه شب و روز
[...]
به هفت کشور تا شکر پنج و ده گویم
نبود خواهم ساکن دو روز در یک جای
دو پای دارم چار دگر بباید از آنک
به هفت کشور نتوان رسید بیشش پای
چنان زندگانی کن ای نیک رای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.