گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

پناه زمرۀ دانش شکوه اهل هنر

که هست جان معانی به لفظ تو زنده

گر آیدش ز نهیب تو سنگ در دندان

شود کواکب پروین ز هم پراگنده

فضای دهر شود همچو گریه گوهر بار

کجا سخای تو دندان نمود چون خنده

سپهر، کورا بر زیر پای دندانست

کند همیشه ازین در تراش چون رنده

ز لفظ پاک تو بی حشوتر سخن نبود

وگرچه هست به انواع نکته آگنده

چو صبح خنده زنان جان بداد گل ز طرب

خرد به لطف تو گل را چو کرد ماننده

گناه بخشا! کی میشود زوال پذیر؟

تغیّری که پذیرفت رای فرخنده

مدار عاطفت خود درغ از آن که بود

ز آستان تو بر پای نهمتش کنده

فلک به ابروی عیشش گره در آورده

جهان بدست جفایش ز بیخ برکنده

بدان سبب که ترا دید سرگران چو دوات

ز غصّه همچو قلم می رود سرافکنده

نظر بدین سخنان چو آب روشن دار

نگه مکن به سر و ریش و جامة ژنده

بدان خدای که دست دهنده داد ترا

چنان که داد رهی را زبان خواهنده

که از عتاب عنان سوی عفو فرمایی

کنون که رفت ز اندازه مالش بنده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode