گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

بدرگاه خواجه شدم دی سوار

بدان تا ز دیدار او برخوردم

ز بهر عمارت بدان پیشگاه

یکی تودة خاک آمد برم

دو سه توبره کاه در پیش او

که شایستی ار بودی آن بر سرم

به لفظی که دانند آنرا خران

همی گفت در زیر لب استرم

چه بودی گر این خاک من بودمی

من آن بخت نیک از کجا آوردم

از این خاکم اندر دهان آمد آب

سزد گر دگر خاک را نسپرم

از این پس تو بر خاک ره می نشین

که آن بهتر از لاشۀ لاغرم

که هم آب و هم کاه دارد ببر

من از دور باد هوا می خورم

برو خواجه را از زبانم بگوی

که ای چشمۀ جود و کان کرم

مرا نیز از کاه پر کن شکم

که آخر نه از خاک ره کمترم

رسولم ز استر بنزدیک تو

ادا کردم و دردسر می برم