گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

بنا میزد دلی چون شیر دارم

زبانی بر سخن‌ها چیر دارم

تو پنداری به دقت جنگ و کوشش

دلی از زندگانی سیر دارم

ز زخم خنجر و زوبین و ناوک

تنی بسته به صد کفشیر دارم

به نامردی ندارم هر چه دارم

به زخم بازو و شمشیر دارم

بپرهیزد ز زخم او اگر من

زبان خویش پیش شیر دارم

سری کز آسمان بر می فرازم

چرا از بهر دو نان زیر دارم؟

ندارم مردمی زین مردمان چشم

که گر این چشم دارم دیر دارم

ز دانش کیسه بر اقبال دوزند

من از وی مایة ادبیر دارم

ز چندین گفته‌های نغز حاصل

مرا گویی چه داری؟.... دارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode