گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

صدر کبیر عالم عادل ضیاء دین

ای آنکه کار تو همه جود و سخا بود

تا آب خامۀ تو خورد بوستان ملک

لابد نبات او همه نصرت کیا بود

پیش نسیم خلق تو گر مشک دم زند

گر خود به طیبتی زند آن خود خطا بود

گر روشنی گرفت ز تو کار مملکت

روشن بود بلی چو مدبّر ضیا بود

آنجا که تو چو صبح کشی تیغ انتقام

جان آن برد که هم تک باد صبا بود

لطف و حیا ترا ز همه چیز بهترست

پیرایۀ بزرگی لطف و حیا بود

پوشیده نیست بر تو که کار معاملت

جزوی ز حضرت تو و کلّی ما بود

چون اعتماد من همه بر لطف شاملست

گر حاجتم روا بود، از تو روا بود

عمری در انتظار جگر خون همی کنم

تا حاصل آن بود که چو وقت ادا بود

گویند چاردانگ و دو دانگ این چه ماجراست؟

پیدا بود که طاقت اینها کرا بود

زنهار راه هیچ تقاضد به خود مده

خاصه چو آگهی تو که شاعر گدا بود

آنکس که در هنر چو عنانست پیش رو

چون پاردم رها مکنش کز قفا بود

با دیگران مرا چو به یک سلک در کشند

فضل من و تفضل تو پس کجا بود؟

عمرت دراز باد و جهانت بکام باد

لطفی بکن بر آنکه به دستش دعا بود