زهی تازه رویی که خلق لطیفت
ز سندان به دی ماه گل بشکفاند
به بستان چو بلبل دبستان بسازد
بجز مدحت از دفتر گل نخواند
صبا گر ز انصافت آگاه گردد
نیارد که پیراهن گل دراند
طبقهای زر چیست بر دست گلبن؟
بدان تا که در خاک پایت فشاند
کسی کو چو غنچه دل اندر تو بندد
ز تو تازه رو همچو گلبرگ ماند
ز شرم تو گل رنگ برچهره آرد
ز خلق تو لاله قدح می ستاند
گل خلق تو چون بخندد بیک دم
ز دل بسته غنچه را وارهاند
قضا گلشن چرخ را در رکابت
قبا بسته چون غنچگان می دواند
به گل چیدن آمد به باغ سخایت
رهی گرچه گستاخیی می نداند
چو گل باتو درعشرت اندرچه افتاد
زمین بوس هردم چو گل می رساند
چو گل انبساطی کنم با تو زیراک
کف در فشانت به گل نیک ماند
گرفت آتشی چو گل اندر نهادم
رخم همچو گل زان عرق می چکاند
توقّع به لطفت چنانست کاین دم
به آب گل این شعله را وانشاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر اوج فلک رایت سروری را
ز جمع بزرگان کسی میرساند
که داد و ستد باشدش با سخنور
زری میدهد گوهری میستاند
چنین گر نباشد چرا مرد فاضل
[...]
گر ای اشک دیده به خویشت بخواند
مرو کآن سیهرو تو را میدواند
کسی نیست کآنجا رساند پیامم
مگر نالهٔ من به جایی رساند
مرا در شب هجر او کیست بر سر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.