گنجور

 
ناصر بخارایی

یا رب آن سرو روان تازه گلی بار آورد

باغبان بین که چنین نخل به بازار آورد

صد چو من گوشه‌نشین را به دم خرم گل

جان فشان،‌ دست‌زنان بر در خمّار آورد

سنبل آویخت ز سر و گل دامی بنهاد

دانه از غالیه و دام پدیدار آورد

مرغ جان‌های عزیزانِ حقیقت بین را

دانه بنمود و در آن دام گرفتار آورد

ریخت از غیرت او آب رخ آب حیات

چون سکندر همه را بر سر این کار آورد

تا گل و شکر و سنبل نرباید هرکس

بر سر سرو دو هندوی کماندار آورد

صنع بسیار نمود و دل ناصر بربود

بلبلی بر گل سیراب گرفتار آورد

زین طلسمی که بر این گنج حقایق بنهاد

از پی بستن چسم دل اغیار آورد