کمال‌الدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

دوش با من نگار من آن کرد

که به صد سال عذر نتوان کرد

زلف پُربند خود به دستم داد

حلّ آن مشکلاتم آسان کرد

قصب از پیش ماه دور انداخت

آفتابی ز صبح تابان کرد

به شکرخنده چون دهان بگشاد

پسته را دل ز رشک بریان کرد

لشکر حسن او ز بسیاری

هر کجا برگذشت ویران کرد

هر دلی را که نقش دید ز دور

بر وی از غمزه تیر باران کرد

زلف پربند را ز هم بگشاد

خاطر مشک از آن پریشان کرد

چشم جادوش ریش دلها را

نوشدارو ز نیشِ پیکان کرد

یک جهان آرزوی گرسنه را

دهن او به هیچ مهمان کرد

عالمی جادوان کافر را

بحدیثی لبش مسلمان کرد

از سر لطف و از خداوندی

هر چه این بنده گفت فرمان کرد

بر خلاف طبیعت خوبان

هر چه می‌خواستم همه آن کرد

ساعتی بود و پس به عزمِ شدن

قامت سرو را خرامان کرد

سرو را از شکوفه ساخت غلاف

ماه را شهربند کتّان کرد

زیر یک چادر آن همه فتنه

من ندانم چگونه پنهان کرد