گنجور

 
ایرج میرزا

شد گذار عزبی از در باغ

دید در باغ یکی ماده الاغ

باغبان غایب و شهوت غالب

ماده خر بسته به میل طالب

سر درون کرد و به هرسو نگریست

تا بداند به یقین خر خر کیست

اندکی از چپ و از راست دوید

باغ را از سر خر خالی دید

ور کسی نیز به باغ اندر بود

هوش خر بنده به پیش خر بود

آری آن گمشده را سمع و بصر

بود اندر گرو گادن خر

آدمی پیش هوس کور و کر است

هرکه دنبال هوس رفت خر است !

او چه داند که چه بد یا خوب است

بیند آنرا که بر او مطلوب است

الغرض بند ز شلوار گرفت

ماده خر را به دم کار گرفت

بود غافل که فلک پرد ه در است

پرده ها در پس این پرده در است

ندهد شربت شیرین به کسی

که در آن یافت نگردد مگسی

نوش بی نیش میسر نشود

نیست صافی که مکدر نشود

ناگهان صاحب خر پیدا شد

مشت بیچاره خرگا وا شد

بانگ برداشت بر او کای جا پیچ

چه کنی با خر م ن؟ گفتا هیچ!

گفت المنة لله! دیدم

معنی هیچ کنون فهمیدم

نگذارد فلک مینایی

که خری هم به فراغت گایی