بریز سایۀ زلف تو عقل گمراهست
غلام روی تو چون آفتاب پنجاهست
مرا ز حسن تو تا دیده داد آگاهی
ز خویشتن نیم آگه خدای آگاهست
کمند زلف تو زان میکشد مرا در خود
که زلف تو شبه رنگست و روی من کاهست
همیشه سایۀ حسن تو بر سر خورشید
چنانکه سایۀ خورشید بر سر ماهست
لب تو نیک بدندان ماست وز پی او
همیشه این دل غمگین بکام بدخواهست
شدند از بر من صبر و هوش وز پیشان
دلم برفت و کنون دیده بر سر راهست
بروزگار ،وصال تودر نشاید یافت
که وعدۀ تو درازست و عمر کوتاهست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به زیبایی و جذبه معشوقش اشاره میکند و میگوید که عقلش در برابر زلف او گمراه شده است. او خود را بنده زیبایی معشوقش میداند و بیان میکند که از حسن او آگاهی یافته اما از خود غافل است. زلف معشوق، او را به سوی خود میکشد و زیبایی او سایهای بر خورشید دارد. لب معشوقش به دندانش میارزد و دل او همواره غمگین است. صبر و هوش از او رفته و حالش خوب نیست. در نهایت، شاعر میگوید که وصال معشوق کار آسانی نیست زیرا وعدههای او دراز و عمر او کوتاه است.
هوش مصنوعی: با برافراشتن سایههای موهایت، عقل آدمی سردرگم میشود؛ چون زیبایی چهرهات درخشان و تابان همچون خورشید است.
هوش مصنوعی: از زیبایی تو چنان شگفتزدهام که حتی خودم را نمیشناسم، اما خداوند به تمامی احوال من آگاه است.
هوش مصنوعی: موهای تو همچون کمند مرا در خود اسیر کرده است، بهطوریکه رنگ زلفهایت جلوهای خاص دارد و چهره من در مقابل آن، کمرنگ به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: سایه زیبایی تو همیشه بر بالای خورشید قرار دارد، درست مانند سایه خورشید که بر روی ماه میافتد.
هوش مصنوعی: لبهای تو به زیبایی دندانهایم میماند و به خاطر آن، دل غمگین من همیشه آرزوی بدی برای تو دارد.
هوش مصنوعی: صبر و هوش من از بین رفتند و دیگر هیچ چیزی از دل من باقی نمانده است. حالا فقط چشمانم منتظر چیزی در مسیر زندگی هستند.
هوش مصنوعی: در زمان ما، رسیدن به همراهی و وصال تو امکانپذیر نیست، زیرا وعدهات طولانیمدت است و عمر ما کوتاه.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا که باغ نکوتر ز روی دلخواهست
بهار خیمه برون زن چه جای خرگاهست
کنون که در چمن آگاه گشت لاله ز خواب
غرامتست بر آنکو ز عالم آگاهست
به فصل این گل کوتاه عمر عشرت کن
[...]
برون ز راه خدا راهرو نه در راهست
برین حدیث که گفتم خدای آگاهست
مگو: ز عشق فلان خوار و زار میگردد
مرا ز عشق جمالست و عزت و جاهست
پگه سلام فرستیم و صبح، بر یاری
[...]
گرم ز زلف سیاه تو دست کوتاهست
کمند یاد تو پیوند جان آگاهست
هزار بادیه گر بیش آیدم همراه
چه غم ز سختی و سستی که دوست همراهست
چو کعبه مقصد کس شد غم مغیلان چیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.