گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

بریز سایۀ زلف تو عقل گمراهست

غلام روی تو چون آفتاب پنجاهست

مرا ز حسن تو تا دیده داد آگاهی

ز خویشتن نیم آگه خدای آگاهست

کمند زلف تو زان میکشد مرا در خود

که زلف تو شبه رنگست و روی من کاهست

همیشه سایۀ حسن تو بر سر خورشید

چنانکه سایۀ خورشید بر سر ماهست

لب تو نیک بدندان ماست وز پی او

همیشه این دل غمگین بکام بدخواهست

شدند از بر من صبر و هوش وز پیشان

دلم برفت و کنون دیده بر سر راهست

بروزگار ،وصال تودر نشاید یافت

که وعدۀ تو درازست و عمر کوتاهست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجیرالدین بیلقانی

بیا که باغ نکوتر ز روی دلخواهست

بهار خیمه برون زن چه جای خرگاهست

کنون که در چمن آگاه گشت لاله ز خواب

غرامتست بر آنکو ز عالم آگاهست

به فصل این گل کوتاه عمر عشرت کن

[...]

قاسم انوار

برون ز راه خدا راهرو نه در راهست

برین حدیث که گفتم خدای آگاهست

مگو: ز عشق فلان خوار و زار میگردد

مرا ز عشق جمالست و عزت و جاهست

پگه سلام فرستیم و صبح، بر یاری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
نورعلیشاه

گرم ز زلف سیاه تو دست کوتاهست

کمند یاد تو پیوند جان آگاهست

هزار بادیه گر بیش آیدم همراه

چه غم ز سختی و سستی که دوست همراهست

چو کعبه مقصد کس شد غم مغیلان چیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه