گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

زان شب که با تو دست در آغوش کرده ام

یکباره ترک صبر و دل و هوش کرده ام

هرچ آن نه عشق تست ببازی گرفته ام

هرچ آن نه یادتست فراموش کرده ام

در چشم من شدست یکی دانة گهر

هر نکته یی که از دهنت گوش کرده ام

خالی شده دماغ من از مستی و خمار

زان باده ها که از لب تو نوش کرده ام

بر چرخ می رسید خروش دل از فراق

او را بوعده های تو خاموش کرده ام

از چشم نیم خواب تو امروز روشنست

آن ناله ها که من ز غمت دوش کرده ام

دستم که زیر سنگ فراقست هر شبی

تا روز با غم تو در آغوش کرده ام

پرسیدم از دلم که چرا دوری از برم؟

گفتا که خوفرا رخ نیکوش کرده ام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

شب تا به روز خون جگر نوش کرده ام

خوش عشرتی ست این که شب دوش کرده ام

خون شد حرام شرع، ولی من چو عاشقم

بر من حلال باد که خوش نوش کرده ام

گر سرو و لاله ای بر برم نیست، این بس است

[...]

سیدای نسفی

دل را اسیر خط بناگوش کرده ام

این خانه را چو کعبه سیه پوش کرده ام

هر جا روم به سوی توام هوش می برد

عمریست راه خانه فراموش کرده ام

ایمن کنم ز خیره نگاهان رخ تو را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه