گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

شب تا به روز خون جگر نوش کرده ام

خوش عشرتی ست این که شب دوش کرده ام

خون شد حرام شرع، ولی من چو عاشقم

بر من حلال باد که خوش نوش کرده ام

گر سرو و لاله ای بر برم نیست، این بس است

کز خون دیده لاله در آغوش کرده ام

گفتی «به فرق بر سر کویم طواف کن »

زین لطف پای خویش فراموش کرده ام

این سر که نیست یک نفس از درد عشق دور

باری ز محنتی ست که بر دوش کرده ام

بکشید وه مرا که نخفته ست آن نگار

زان ناله ها که شب من بیهوش کرده ام

گویند «کز چه عاشق دیوانه ای گشته ای؟»

گفتار خسرو است که در گوش کرده ام

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کمال‌الدین اسماعیل

زان شب که با تو دست در آغوش کرده ام

یکباره ترک صبر و دل و هوش کرده ام

هرچ آن نه عشق تست ببازی گرفته ام

هرچ آن نه یادتست فراموش کرده ام

در چشم من شدست یکی دانة گهر

[...]

سیدای نسفی

دل را اسیر خط بناگوش کرده ام

این خانه را چو کعبه سیه پوش کرده ام

هر جا روم به سوی توام هوش می برد

عمریست راه خانه فراموش کرده ام

ایمن کنم ز خیره نگاهان رخ تو را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه