گنجور

 
مسعود سعد سلمان

کس را بر اختیار خدای اختیار نیست

بر دهر و خلق جز او کامگار نیست

قسمت چنان که باید کردست در ازل

و اندیشه را بر آنچه نهادست کار نیست

بر یک درخت هست دو شاخ بزرگ و این

می بشکند ز بار و بر آن هیچ بار نیست

چون کاین کثیف جرم زمین هست برقرار

چون کاین لطیف چرخ فلک را قرار نیست

آنها که بر شمردم گویی به ذات خویش

موجود گشته اند کشان کردگار نیست

دانی که بی مصور صورت نیامده ست

دانی که این سخن بر عقل استوار نیست

شاید که از سپهر و جهان رنجکی کشد

آن کس کش از سپهر و جهان اعتبار نیست

ای مبتدی تو تجربه از اوستاد گیر

زیرا که به ز تجربه آموزگار نیست

شادی مکن به خواسته و آز کم نمای

کان هر چه هست جز ز جهان مستعار نیست

بدهای روزگار چه می بشمری همی

چون نیک های او بر تو در شمار نیست

از روزگار نیک و بد خویشتن مدان

کز ایزدست نیک و بد از روزگار نیست