بر شکال دولت آبادست و ما بیبادهایم
دامن دولت که ساقی باشد از کف دادهایم
دانه تسبیح بیآبست، کی بر میدهد
ما چه بیحاصل به دام زهد خشک افتادهایم
قلعهها از دولت شاه جهان مفتوح شد
ما ز دست بسته مهر شیشه نگشادهایم
خود متاع خانه خویشیم، چون مرغ قفس
گر نهایم آزاد از قید جهان آزادهایم
روی برگشتن نمیدارد هدف از پیش تیر
تو کمان فتنه را زه کن که ما اِستادهایم
پیش ما بزم نشاط و حلقه ماتم یکیست
شمع بزمیم از برای سوختن آمادهایم
نه به ما پای گریزی مانده نه دست ستیز
بر سر راه حوادث همچو مور جادهایم
از تلاش سرفرازی کی به جایی میرسیم
ما که از افتادگی در پیش چون سجادهایم
پر نمیپیچیم بر صید مراد خود کلیم
ما که عنقا را به دام آورده و سر دادهایم