گنجور

 
کلیم

چون اشک پریشان سفری را چه کند کس

سرمایه هر شور و شری را چه کند کس

دکان به چه کار آید اگر مایه نباشد

بی‌دجله خون چشم تری را چه کند کس

اشک آمد و بیناییم از دیده برون شد

هم‌خانگی پرده‌دری را چه کند کس

از روشنی شمع وصال تو گذشتیم

خود گو که فروغ شرری را چه کند کس

آیینه غبار از نفس ما نپذیرد

زینگونه دم بی‌اثری را چه کند کس

هردم دل دیوانه ما در خم زلفی‌ست

سودازده دربه‌دری را چه کند کس

آید چو خیالت کنم از سینه برون دل

در بزم طرب نوحه‌گری را چه کند کس

یاری ز خط و خال چه خواهی پی قتلم

در کشتن موری حشری را چه کند کس

نقد دو جهان موسم گل قیمت می نیست

چون غنچه همین مشت زری را چه کند کس

یار این دل صد پاره کلیم از تو نگیرد

ویرانه بی بام و دری را چه کند کس

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

معشوق پریشان نظری راچه کند کس؟

این صندل هر دردسری را چه کند کس؟

آن به که صبا از سر آن زلف نیاید

غماز پریشان خبری را چه کند کس؟

چشم هوس از جنبش مژگان تو بستیم

[...]

حزین لاهیجی

بی مطرب و می چشم تری را چه کند کس؟

پیمانهٔ خونین جگری را چه کند کس؟

گر صرف نثار قدم یار نگردد

چون اشک گرامی گهری را چه کند کس؟

آشوب دل از سلسلهٔ زلف تو افزود

[...]

سعیدا

خورشیدوشی در به دری را چه کند کس

معشوق پریشان نظری را چه کند کس

یک کس به جهان واقف اسرار ندیدیم

این طایفهٔ بی خبری را چه کند کس

چشم از دو جهان دوختن آسان بود اما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه