گنجور

 
سعیدا

خورشیدوشی در به دری را چه کند کس

معشوق پریشان نظری را چه کند کس

یک کس به جهان واقف اسرار ندیدیم

این طایفهٔ بی خبری را چه کند کس

چشم از دو جهان دوختن آسان بود اما

از هر دو جهان پاک بری را چه کند کس

شاید که توان داشت دل از ماه جبینان

لیکن صنم مو کمری را چه کند کس

در هند توان دین و دل خویش نگه داشت

هندو بچهٔ لب شکری را چه کند کس

گفتند به لیلی که میامیز به مجنون

گفتا که بلی رنجبری را چه کند کس

تکلیف به دل کرد سرشکم که بیا گفت

همراهی این نوسفری را چه کند کس

من مفلس و زر می طلبد یار سعیدا

خود گوی چنین سیمبری را چه کند کس