گنجور

 
کلیم

نهال عشق که برگش غمست و بار افسوس

اگر ز گریه نشد سبز صد هزار افسوس

نیامدی و سیاهی ز داغها افتاد

سفید شد برهت چشم انتظار افسوس

میان گرد کدورت پدید نیست دلم

چه سازم آینه گم گشت در غبار افسوس

بآه و ناله میسر نمی شود وصلت

نسیم، رنگ ندارد زنوبهار افسوس

باشک ریزی رامم نشد چه چاره کنم

همیشه می رمد از دانه ام شکار افسوس

باین دو دیده ز حسنت چه می توان دیدن

هزار چشم نداریم صد هزار افسوس

ببوسه بازی او هر چه داشت باخت کلیم

نمی نشیند نقشش درین قمار افسوس

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
واعظ قزوینی

گذشت زندگی و، شد ز دست کار افسوس

نداد فرصت افسوس، صد هزار افسوس!

برفت عهد شباب و، همان علاقه بجاست

نکرده بند ز خود پاره، شد بهار افسوس

گذشت عمر و، نکردیم طاعتی هرگز

[...]

هاتف اصفهانی

رسید یار و ندیدیم روی یار افسوس

گذشت روز و شب ما به انتظار افسوس

گذشت عمر گرانمایه در فراق دریغ

نصیب غیر شد آخر وصال یار افسوس

گریست عمری آخر ز بیوفائی چرخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه