گنجور

 
کلیم

نهال عشق که برگش غمست و بار افسوس

اگر ز گریه نشد سبز صد هزار افسوس

نیامدی و سیاهی ز داغها افتاد

سفید شد برهت چشم انتظار افسوس

میان گرد کدورت پدید نیست دلم

چه سازم آینه گم گشت در غبار افسوس

بآه و ناله میسر نمی شود وصلت

نسیم، رنگ ندارد زنوبهار افسوس

باشک ریزی رامم نشد چه چاره کنم

همیشه می رمد از دانه ام شکار افسوس

باین دو دیده ز حسنت چه می توان دیدن

هزار چشم نداریم صد هزار افسوس

ببوسه بازی او هر چه داشت باخت کلیم

نمی نشیند نقشش درین قمار افسوس