گنجور

 
صائب تبریزی

معشوق پریشان نظری راچه کند کس؟

این صندل هر دردسری را چه کند کس؟

آن به که صبا از سر آن زلف نیاید

غماز پریشان خبری را چه کند کس؟

چشم هوس از جنبش مژگان تو بستیم

ناخن زن داغ جگری راچه کند کس ؟

از زلف پریشان رقمش دست کشیدیم

سر حلقه هر فتنه گری راچه کند کس؟

صائب نظر از دیده بی اشک فرو بست

آخر صدف بی گهری را چه کند کس ؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

چون اشک پریشان سفری را چه کند کس

سرمایه هر شور و شری را چه کند کس

دکان به چه کار آید اگر مایه نباشد

بی‌دجله خون چشم تری را چه کند کس

اشک آمد و بیناییم از دیده برون شد

[...]

حزین لاهیجی

بی مطرب و می چشم تری را چه کند کس؟

پیمانهٔ خونین جگری را چه کند کس؟

گر صرف نثار قدم یار نگردد

چون اشک گرامی گهری را چه کند کس؟

آشوب دل از سلسلهٔ زلف تو افزود

[...]

سعیدا

خورشیدوشی در به دری را چه کند کس

معشوق پریشان نظری را چه کند کس

یک کس به جهان واقف اسرار ندیدیم

این طایفهٔ بی خبری را چه کند کس

چشم از دو جهان دوختن آسان بود اما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه