ز خط صفا لب میگون یار پیدا کرد
بهار نشأه این باده را دوبالا کرد
گره ز غنچه پیکان گشودن آسان است
دل گرفته ما را توان وا کرد
درین ریاض به بی حاصلی علم گردد
چو سرو مصرع موزونی آن که انشا کرد
سیاه کرد به چشمش جهان روشن را
اگرچه در تن خفاش روح عیسی کرد
مرا به دست تهی همچو شانه می باید
گره ز کار پریشان عالمی وا کرد
نمی رسد به زمین پایش از صدای رحیل
سبکروی که سرانجام زاد عقبی کرد
ز تیغ حادثه پروا نمی کند عاشق
ز موج تر نشود هرکه دل به دریا کرد
در آفتاب جهانتاب محو شد صائب
چو شبنم آن که دل خویش را مصفا کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیباییها و پیچیدگیهای عشق و زندگی است. شاعر به وصف یاری میپردازد که در بهار نمایان میشود و انگیزهای برای شادمانی فراهم میکند. وی به مشکلات و چالشهای زندگی اشاره میکند و نشان میدهد که عشق و احساسات میتوانند تیرهروشنهای جهان را دگرگون کنند. شعر نگاهی عمیق به وضعیت دلنگران عاشقان و قدرت تحول عشق در زندگی دارد و به بیان احساسات و زیباییهای زندگی میپردازد. در نهایت، شاعر از پاکی و زیبایی دل سخن میگوید که از زشتیها و مشکلات فراتر میرود.
هوش مصنوعی: یار با لبهای خوشرنگ و زیبا خود، زیبایی و صفایی را به نمایش گذاشته است و بهار دوباره حال خوش و نشاط این باده را به او بازگردانده است.
هوش مصنوعی: آزاد کردن گرهای که در غنچهای بسته شده، کار آسانی است، اما دل ما که گرفته و ناراحت است، دشوار است که بتوان آن را باز کرد.
هوش مصنوعی: در این باغ، علم به بیثمری میرسد، مانند سرو که درختی بلند و خوشنماست، اما همانند شعری نیکو که نویسندهاش را فراموش کردهاند.
هوش مصنوعی: دنیا را به چشمان او تاریک کرد، هرچند در وجود او روحی مانند عیسی بود.
هوش مصنوعی: من باید با دستان خالی مانند شانهای، گرهای که باعث پریشانی و ناآرامی در زندگی همه است را باز کنم.
هوش مصنوعی: پای او به زمین نمیرسد و از صدای سبک بودن و رفتن، نشان میدهد که در نهایت به جایی برمیگردد که قبلاً بوده است.
هوش مصنوعی: عاشق از چالشها و مشکلات نمیترسد و هر کس که دل به دریا بزند، تحت تأثیر هیچ طوفانی قرار نمیگیرد.
هوش مصنوعی: صائب مانند شبنمی در آفتاب درخشان ناپدید شد، زیرا او دل خود را پاک و زنده کرده بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمانه روی زمین را چو رنگ دیبا کرد
طراز دیبا یاقوت کرد و مینا کرد
بهاری ابر ز دریا نهاد روی بدشت
وز آب دیده همه شب برم چو دریا کرد
هوا همی بگشاید ز سنگ خارا آب
[...]
کمند زلف توام پای بند سودا کرد
به عهد سروِ قدت فتنه دست بالا کرد
به اهل حسن طریق جفا و شوخی داد
همان که محنت و غم را نصیبهٔ ما کرد
ز بس که گفت به مردم سرشک راز دلم
[...]
شکفت غنچه و این عقده ام بدل جا کرد
که دهر چون گره از کار بسته ای وا کرد
پسند خاطر یک تن نیم چه چاره کنم
که بی نفاق بیکدل نمی توان جا کرد
بکشوری که سر زلف ها پریشانست
[...]
همین نه چشم مرا روشن آن دلارا کرد
که ذره ذره خاک مرا سویدا کرد
امید هست کند رحم بر غریبی ما
همان که قطره ما را جدا ز دریا کرد
ز ذره ذره کشد ناز مهر عالمتاب
[...]
دلگداخته بر شش جهت بغل واکرد
جهان به شیشهگرفت این پری چه انشاکرد
ستم نصیب دلم من کجا و درد کجا
نفس به کوچهٔ نی رفت و ناله پیدا کرد
ز شرم چشم تو دارد خیالم انجمنی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.