گنجور

 
صائب تبریزی

ز خط صفا لب میگون یار پیدا کرد

بهار نشأه این باده را دوبالا کرد

گره ز غنچه پیکان گشودن آسان است

دل گرفته ما را توان وا کرد

درین ریاض به بی حاصلی علم گردد

چو سرو مصرع موزونی آن که انشا کرد

سیاه کرد به چشمش جهان روشن را

اگرچه در تن خفاش روح عیسی کرد

مرا به دست تهی همچو شانه می باید

گره ز کار پریشان عالمی وا کرد

نمی رسد به زمین پایش از صدای رحیل

سبکروی که سرانجام زاد عقبی کرد

ز تیغ حادثه پروا نمی کند عاشق

ز موج تر نشود هرکه دل به دریا کرد

در آفتاب جهانتاب محو شد صائب

چو شبنم آن که دل خویش را مصفا کرد

 
 
 
قطران تبریزی

زمانه روی زمین را چو رنگ دیبا کرد

طراز دیبا یاقوت کرد و مینا کرد

بهاری ابر ز دریا نهاد روی بدشت

وز آب دیده همه شب برم چو دریا کرد

هوا همی بگشاید ز سنگ خارا آب

[...]

خیالی بخارایی

کمند زلف توام پای بند سودا کرد

به عهد سروِ قدت فتنه دست بالا کرد

به اهل حسن طریق جفا و شوخی داد

همان که محنت و غم را نصیبهٔ ما کرد

ز بس که گفت به مردم سرشک راز دلم

[...]

کلیم

شکفت غنچه و این عقده ام بدل جا کرد

که دهر چون گره از کار بسته ای وا کرد

پسند خاطر یک تن نیم چه چاره کنم

که بی نفاق بیکدل نمی توان جا کرد

بکشوری که سر زلف ها پریشانست

[...]

صائب تبریزی

همین نه چشم مرا روشن آن دلارا کرد

که ذره ذره خاک مرا سویدا کرد

امید هست کند رحم بر غریبی ما

همان که قطره ما را جدا ز دریا کرد

ز ذره ذره کشد ناز مهر عالمتاب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
بیدل دهلوی

دل‌گداخته بر شش جهت بغل واکرد

جهان به شیشه‌گرفت این پری چه انشاکرد

ستم نصیب دلم من کجا و درد کجا

نفس به‌ کوچهٔ نی رفت و ناله پیدا کرد

ز شرم چشم تو دارد خیالم انجمنی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه