گنجور

 
خیالی بخارایی

کمند زلف توام پای بند سودا کرد

به عهد سروِ قدت فتنه دست بالا کرد

به اهل حسن طریق جفا و شوخی داد

همان که محنت و غم را نصیبهٔ ما کرد

ز بس که گفت به مردم سرشک راز دلم

ببین که آخر کارش خدا چه رسوا کرد

اگر چه چشمهٔ خضر از نظر نهان شده بود

ولی به خنده دهان تو باز پیدا کرد

لب تو کرد به یک بوسه با خیالیِ خویش

به مرده آنچه خواص دم مسیحا کرد