کجاست بخت که تنگش کسی ببر گیرد
نگین لعل لبش نقش بوسه بر گیرد
چنین که صحبت من با زمانه در نگرفت
عجب که بر سر خاکم چراغ در گیرد
بغیر اشک کسی حال دل نمی داند
همیشه طفل ز دیوانگان خبر گیرد
همای تربیت عشق جانور کندش
اگرچه بیضه فولاد زیر پر گیرد
نه آن دهان بشکایت گشاده زخم ستم
که سعی بخیه لبش را بیکدگر گیرد
من آن نیم که کند یار اجتناب از من
همیشه صحبت آتش بشمع در گیرد
بنای خانه آسودگی کلیم نهاد
کزین خرابه همین خشت زیر سر گیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس ناکامی و تنهایی انسانی اشاره دارد که در جستجوی عشق و خوشبختی است. شاعر از بخت و تقدیر خود گله میکند که هیچکس در کنار او نیست و عشقش بیجواب مانده است. او به اشکهای خود اشاره میکند که تنها زبان دل اوست و هیچکس دیگری حس او را نمیفهمد. همچنین به قدرت عشق اشاره دارد که استعدادها و ویژگیهای انسان را شکوفا میکند، حتی اگر در شرایط سخت باشد. در نهایت، شاعر از ناامیدی خود در مورد خانه و آسایش صحبت میکند که به نظر میرسد از خواب و خیالهایش فراتر نرود.
هوش مصنوعی: کجاست آن روزگار خوب که کسی بتواند خوششانسیاش را به دست آورد و با فشردن دندانههای زیبای لبانش، یادگاری از عشق بر جای بگذارد؟
هوش مصنوعی: چنانچه گفتگوی من با دنیا اثر نگذاشت، عجیب است که بر سر خاکم روشنایی افروخته شود.
هوش مصنوعی: تنها اشک میتواند احوال دل را نشان دهد و هیچکس دیگری نمیتواند از احساسات درونی باخبر باشد. همیشه باید به حرفهای دیوانگان گوش داد؛ زیرا آنها معمولاً از حال و روز واقعی آگاهترند.
هوش مصنوعی: اگر عشق انسان را تربیت کند، حتی اگر در شرایط سخت و بیرحمانهای قرار گیرد، باز هم میتواند تحول یابد و به بالندگی برسد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی نمیتواند در مورد درد و زخمهای خود صحبت کند و از اینکه این زخمها را پشت سر بگذارد، تلاش میکند. او میخواهد زخمها و غصههایش را به همدیگر پیوند دهد و از نمایش آنها به دنیا پرهیز کند.
هوش مصنوعی: من شخصی هستم که وقتی یار از من دوری میکند، همیشه به یاد او و احساساتم میافتم؛ مانند شمعی که در کنار آتش روشن میشود و شعلهور میگردد.
هوش مصنوعی: کلیم به ساختن خانهای برای آرامش و آسایش خودش میپردازد، تا از این ویرانی، همین چند آجر را به عنوان سرپناهی برای خود داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سر اکابر آفاق شمس دولت و دین
تویی که قدرت تو کوه را کمر گیرد
سپاه حادثه را خوف تو به زخم سنان
چو بخت دشمنت از خواب بی خبر گیرد
فلک بسان همایی ست پرگشاده مقیم
[...]
کدام چاره سگالم که با تو درگیرد
کجا روم که دل من دل از تو برگیرد
ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست
که چشم شوخ من از عاشقی حذر گیرد
دل ضعیف مرا نیست زور بازوی آن
[...]
زمانه عهد و وفا عاقبت ز سر گیرد
مفارقت ز میان من و تو برگیرد
مرا تو جان و جهانی و خاک بر سر دل
اگر به جای تو هرگز کسی دگر گیرد
چو دل هر آینه در کار دوست خواهد شد
[...]
صبا ز برگ گلش چون کلاله بر گیرد
دلم چو سنبلش آشفتگی ز سر گیرد
چو یوسف است بخوبی ولی سلیمان وار
هزار کشور جانرا بیک نظر گیرد
دمید سبزه تر بر کنار سرخ گلش
[...]
بدل چه پند دهم تا دل از تو برگیرد
بجان چه چاره کنم تا رهی دگر گیرد
کسی که دل ز تو برگیرد اندر آن عجبم
که بر کجا نهد آن دل که از تو برگیرد
بیک نظر بگرفتی و مر او نیست شگفت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.