گنجور

 
کلیم

زاهد ازتر دامنی دامن چو بر اخگر زند

سبزه جای دود از آتش همان سر بر زند

دود آه عندلیبان آتش صد خرمنست

خویش را از پا در آرد هر که گل بر سر زند

رنگ خجلت از رخ گل تا قیامت ظاهرست

غنچه نوکیسه گر چندی گره بر زر زند

هر که را باید نوشتن نسخه آداب فقر

صفحه تن را ز نقش بوریا مسطر زند

خون عاشق از حجاب حسن پنهان می خورد

شوخ بیباکی که ساغر در کف محشر زند

نقش بغداد از سواد دهر نتوانست شست

دجله را کی می رسد پهلو بچشم تر زند

خون ما را چون شفق بر صبح آن گردن مبند

صبر کن چندانکه عاشق سینه بر خنجر زند

خونبهای مرغ دل دانی بر صیاد چیست

اینکه بگذارد بخون خویش بال و پر زند

کو گدائی چون کلیم امروز در اقلیم فقر

غیرنومیدی بود کفر ار در دیگر زند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اهلی شیرازی

گر کسی از عشق صورت جان گدازد چون هلال

آفتاب حسن معنی حلقه اش بر در زند

تا تو نگدازی چو زر در بوته عشق مجاز

کی شه عشق حقیقت سکه ات بر زر زند

صائب تبریزی

در دل شب هر که جامی از می احمر زند

صبحدم با آفتاب از یک گریبان سرزند

وقت رفتن زردرویی می برد با خود به خاک

هر که چون خورشید تابان حلقه بر هر در زند

بایدش اول به گردن خون صدبلبل گرفت

[...]

جویای تبریزی

آنکه چون جامی خورد آتش به بزمی در زند

آفت دوران شود گر ساغر دیگر زند

می تواند گشت از خوان که و مه کامیاب

دست تسلیم آنکه دایم چون مگس بر سر زند

می تواند روز و شب تاج سر افلاک بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه