گنجور

 
کلیم

مرنج از کس که هر محنت که آید زآسمان آید

همه تیر حوادث از کمان کهکشان آید

بلا هم پا بیفشارد چو جان سختانه پیش آید

که پیکان بر نیاید زود چون بر استخوان آید

ز دل تا لب ره گفتار را از گریه می بندم

که می ترسم حدیث عشقت از لب بر زبان آید

چراغ از حرف رخسار تو افروزند در مجلس

حدیث زلف شبرنگ تو هر جا در میان آید

نخواهد سوخت عالم ز آتش پیکان او آخر

چه خواهد شد اگر تیر مرادی بر نشان آید

در آن گلزار می نالم که اشک عندلیبانش

اگر شبنم شود بر خاطر گلبن گران آید

سراپایم ز دردت آنچنان لبریز شیون شد

که از مضراب مژگان تارا شکم در فغان آید

دماغ عالمی از بوی زلف او چنان پر شد

که در صحن چمن خون از دماغ ارغوان آید

کلیم از حرف تیغ او جراحت آب بردارد

زبس هر زخم ها را آب حسرت در دهان آید

 
 
 
سعدی

نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید

و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید

مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا

الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید

ملامت‌ها که بر من رفت و سختی‌ها که پیش آمد

[...]

امیرخسرو دهلوی

سحرگاهان که باد از سوی گل عنبرفشان آید

چو گل جامه درم کانم ز گل بوی نشان آید

نگارا، دیده در ره مانده ام وین آرزو در دل

که یارب، نازنین یاری چو تو بر من چسبان آید

حذر کن از دم سرد گرفتاران، مباد آن دم

[...]

سیف فرغانی

سحرگه سوی ما بویی اگر زآن دلستان آید

چو صحت سوی بیماران و سوی مرده جان آید

بسا عاشق که او خود را بسوزد همچو پروانه

گر آن سلطان مه رویان چو شمع اندر میان آید

از آن حسرت که بی رویش نباید دید گلها را

[...]

جامی

گر از پیراهنت بویی به طرف گلستان آید

زند گل جامه بر خود چاک و بلبل در فغان آید

بر آن اندام نازک چون پسندم بار پیراهن

که بر وی سایه گلبرگ هم دانم گران آید

به حلق تشنه آب زندگی دانی چه خوش باشد

[...]

فضولی

لطیفست آن پری آن به که از مردم نهان آید

مبادا گر فتد نور نظر بروی گران آید

بسوز ای آتش دل استخوان سینه را یک یک

مبادا تیر آن ابرو کمان بر استخوان آید

رود صد آه من تا آسمان هر دم وزان هریک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه