گنجور

 
اسیری لاهیجی

جانم اسیر دام سر زلف یار شد

دل در هوای حسن رخش بیقرار شد

جانها معطرست و دو عالم پر از نسیم

تا زلف عنبرین برخت مشکبار شد

زآوازه فراق تو دلها بباد رفت

در آرزوی وصل تو جانها نثار شد

تا در میان جان و دلم عشق جای ساخت

عقل و قرار و صبر زمن برکنار شد

اسرار عشق هرکه چو منصور فاش کرد

بنگر سرش چگونه سزاوار دار شد

در ملک مصر چو یوسف عزیز گشت

هرکس که او بکوی غم عشق خوار شد

از دل هوای مسجد و محراب و زهد رفت

ما را درون میکده زان دم که بار شد

درملک وصل دوست بیک لحظه میرسد

هرکو سمند عشق درین ره سوار شد

یک رنگ شد چو جان اسیری براه عشق

هر دل که با محبت جانان دوچار شد

 
 
 
ابوالفرج رونی

باز آمد آنکه ملک بدو کامکار شد

باز آمد آنکه بخت بدو بختیار شد

بر پای ظلم هیبت او پای بند گشت

در دست عدل دولت او استوار شد

بیدار بود فتنه کنون مست خواب گشت

[...]

فلکی شروانی

گل باز نزد آن بت فرخار خار شد

بر دل ز وصل او غم دشخوار خوار شد

مولانا

آمد بهار خرم و رحمت نثار شد

سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد

اجزای خاک حامله بودند از آسمان

نه ماه گشت حامله زان بی‌قرار شد

گلنار پرگره شد و جوبار پرزره

[...]

اهلی شیرازی

در شعر هر که از پی معنی خاص رفت

شیری است که بقوت خود در شکار شد

وانکس که خوی کرد که معنی برد ز غیر

چو روبه از شکار کسان ریزه خوار شد

کم همتی مکن که در فیض بسته نیست

[...]

بابافغانی

از جور گلرخان دل من خوار و زار شد

چندان جفا کشید که بی اعتبار شد

ای آرزوی دیده و دل بهر دیدنت

عمرم تمام صرف ره انتظار شد

حیرت نصیب دیده ی شب زنده دار گشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه