گنجور

 
کلیم

ز مژگان تو لوح سینه ها از خون رقم دارد

رقم سرخ است با چندین سیاهی کاین قلم دارد

به از دل خلوتی خواهم که پنهان سازمت آنجا

که از مژگان تو چون سبحه دلها ره بهم دارد

زبار منت احسان اگر آگه شوی دانی

که هر کس دست بخشش بسته تر دارد کرم دارد

ببالین هر آن بیمار آمد از الم رسته

طبیب مرگ هر جا می رود یمن قدم دارد

زدنیا چون بریدی قطع کن پیوند عقبی هم

که تیغ همت مردان این میدان دودم دارد

ز مژگان بیشتر خار رهت در دیده جا دادم

هنوز از تنگ چشمی رشک بر خار قدم دارد

بفرقم گل گران بودی کلیم آن سرکشی‌ها کو

کنون سنگ حوادث منتی هم بر سرم دارد