گنجور

 
فضولی

به حالم التفات آن ماه‌رو بسیار کم دارد

دل از کم‌التفاتی‌های او بسیار غم دارد

دمی از مهر بیند سوی من آن مه دمی از کین

به سان صبح تیغ التفات او دو دم دارد

چه خوش باغی‌ست عالم پر گل و سوسن چه سود اما

گلَش بویِ تغیّر، سوسنَش رنگِ عدم دارد

نمی‌گردد خیال گرد راهش دور از چشمم

محال است این که خیزد گرد از جایی که نم دارد

از آن لطفی‌ست بر من هر ستم عمری‌ست کآن بدخو

ز بیم طعنه بر من لطف در رنگ ستم دارد

قدِ خم گشته‌ام را چرخ دور انداخت از کویش

کم افتد بر نشانه از کمان تیری که خم دارد

بساط عشق کم می‌ماند از منصوبه خالی

فضولی نیست بازی عشقبازی صد الم دارد

 
 
 
قطران تبریزی

فراق دیدن جانان دل و جانم دژم دارد

دلم پر آب و چین دارد تنم پر تاب و خم دارد

کسی کو گم کند یاری که ده خوبی بهم دارد

سزد گر نالد از دردش ولیکن سود کم دارد

ایا شاهی که تیغ تو زمین را زیر دم دارد

[...]

مولانا

اگر صد همچو من گردد هلاک او را چه غم دارد

که نی عاشق نمی‌یابد که نی دلخسته کم دارد

مرا گوید چرا چشمت رقیب روی من باشد

بدان در پیش خورشیدش همی‌دارم که نم دارد

چو اسماعیل پیش او بنوشم زخم نیش او

[...]

کلیم

ز مژگان تو لوح سینه ها از خون رقم دارد

رقم سرخ است با چندین سیاهی کاین قلم دارد

به از دل خلوتی خواهم که پنهان سازمت آنجا

که از مژگان تو چون سبحه دلها ره بهم دارد

زبار منت احسان اگر آگه شوی دانی

[...]

صائب تبریزی

نمی‌گردد به خاطر هیچ کس را فکر برگشتن

چه خاک دلنشین است این که صحرای عدم دارد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

به ابرو الفتی پیوسته آن مژگان خم دارد

غلط کردم نگاهش دست بر تیغ ستم دارد

اشارت سنج بزم حیرتم از بی زبانیها

هر انگشتم زبان عرض حالی چون قلم دارد

دهان خنده چشم گریه گردد اهل غفلت را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه