گنجور

 
قطران تبریزی

فراق دیدن جانان دل و جانم دژم دارد

دلم پر آب و چین دارد تنم پر تاب و خم دارد

کسی کو گم کند یاری که ده خوبی بهم دارد

سزد گر نالد از دردش ولیکن سود کم دارد

ایا شاهی که تیغ تو زمین را زیر دم دارد

فلک فرق همه شاهان ترا زیر قدم دارد

زمین اندر عدم گوهر فزون از آب کم دارد

بجود از تو کند موجود و جود اندر عدم دارد

مرنجان جان بغم چندین که جان بیمار غم دارد

ازیرا کز سقیمی جان بر اینسان هم سقم دارد

تنم بر دل بر انبازان سزد گر دل دژم دارد

قضای ایزدی خواندن ستم بر وی ستم دارد

بهر جائی که او باشد بخوبی چون حرم دارد

خدای ما بجان ما فزون زین خود کرم دارد