گنجور

 
کلیم

دل به جذب خواری خود جور دشمن می‌کشد

شیشه ما سنگ از دست فلاخن می‌کشد

نشنود گر بوی خار از دامن صد پاره‌اش

سالک راه طلب کی پا به دامن می‌کشد

تا لبم را بسته شرم عشق می‌سوزم ز رشک

هرکجا بینم که دودی سرز روزن می‌کشد

از مغیلان کار سوزن گیر در راه طلب

نیست سالک آنکه خار از پا به سوزن می‌کشد

کشته ما را اگر ننواخت برق حادثات

نیست غافل انتظار وقت خرمن می‌کشد

در بیابان طلب تشنگی بر دم به خاک

از مزار من چراغ مرده روغن می‌کشد

گر به هجران شادمانم از امید وصل اوست

در قفس بلبل صفیر از شوق گلشن می‌کشد

بخت ما هرجا که بزم عشرتی سامان کند

شیشه راه سنگ می‌بیند چو گردن می‌کشد

در کنار خویشتن پروردمش عمری کلیم

اشک کم فرصت که لشکر بر سر من می‌کشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلیم تهرانی

گل ز رخسار تو رنگ و بو به دامن می کشد

لاله از شوق تو همچون شمع گردن می کشد

هرچه با دل کرده بودم، یافتم از عشق تو

انتقام سنگ را آتش ز آهن می کشد

در شکست خویش با این عاجزی دستم قوی ست

[...]

اسیر شهرستانی

بسکه دامان حجاب از الفت من می کشد

گر شود گلشن ز خونم رنگ دامن می کشد

نا امیدی حاصل کشت امید ما بس است

زود کار دانه عاشق به خرمن می کشد

زشت را خجلت گذاری بهتر از آیینه نیست

[...]

جویای تبریزی

بیشتر سرگشتگی زین چرخ پرفن می‌کشد

هرکه چون گرداب پای خود به دامن می‌کشد

در تمنای تماشای تو چشم داغ دل

از شکاف سینه همچون شمع گردن می‌کشد

سرفرازان جهان را از رعونت چاره نیست

[...]

بیدل دهلوی

باز دامان دل آهنگ چه گلشن می‌کشد

ناله‌ای تا می‌کشم طاووس‌گردن می‌کشد

بسکه استحقاق‌گرد بی‌پر و بالم رساست

هرکه دامان تو می‌گیرد سوی من می‌کشد

بیش ازین نتوان چراغ رنگ ناز افروختن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه