گنجور

 
هلالی جغتایی

آب حیات حسنت گل برگ تر ندارد

طعم دهان تنگت تنگ شکر ندارد

ای دیده، تیز منگر در روی نازک او

کز غایت لطافت تاب نظر ندارد

در هر گذر که باشی، نتوان گذشتن از تو

آری، چو جانی و کس از جان گذر ندارد

سگ را بخون آهو رخصت مده، که مسکین

از رشک چشم مستت خون در جگر ندارد

در عشق تو هلالی از ترک سر بسر شد

دیوانه است و عاشق، پروای سر ندارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
همام تبریزی

هر کاو سر تو دارد پروای سر ندارد

مست تو تا قیامت از خود خبر ندارد

هر عاشقی که جانش بویت شنیده باشد

سر بی نسیم زلفت از خاک برندارد

تر دامن است هر کاو لافی زند ز عشقت

[...]

اهلی شیرازی

عیب دلم کند آن کز دل خبر ندارد

یا درد دل نداند یا دل مگر ندارد

پنهان شدی پری را از حسن و ناز نبود

با آفتاب رویت تاب نظر ندارد

در لاله زار عالم یکدل نمیتوان یافت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
کلیم

با آنکه هیچ دربار غیر از خطر ندارد

عاشق چو شیشه می پروای سر ندارد

تا نغمه ای نباشد نتوان ز هوش رفتن

مسکین مسافری کو ساز سفر ندارد

دل را خراب دارم تا بستگی نه بیند

[...]

فیض کاشانی

گفتم مگر ز رویت زاهد خبر ندارد

گفتا که تاب خورشید هر بی بصر ندارد

گفتم بکوی عشقت پایم بگل فرو شد

گفتا که کوچه عشق راهی بدر ندارد

گفتم سرای دل را ره کو و در کدام است

[...]

بیدل دهلوی

دل با غبار هستی ربط آنقدر ندارد

بار نفس دو دم بیش آیینه برندارد

فرصت به دوش عبرت بسته است محمل ‌رنگ

کس زین بهار حیرت برگل نظر ندارد

محو جمال او را دادند همچو یاقوت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه