گنجور

 
صائب تبریزی

عاشق حذر ز آتش سودا نمی کند

مجنون ز چشم شیر محابا نمی کند

رطل گران نکرد دوا رعشه مرا

لنگر علاج شورش دریا نمی کند

گرد سبک عنان چه گرانی برد ز کوه

صندل علاج درد سر ما نمی کند

افروخت شمع طور ز بیتابی کلیم

کاری که صبر کرد تقاضا نمی کند

ارزانی خموشی و بند گران اوست

حرفی که چون نسیم دلی وا نمی کند

حج پیاده در قدم اهل دل بود

صائب چرا زیارت دلها نمی کند

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

بر هیچ آدمی اجل ابقا نمی کند

سلطان مرگ هیچ محابا نمی کند

عامست حکم میراجل بر جهانیان

این حکم بر من و تو بتنها نمی کند

غارت گر حوادث در خانۀ وجود

[...]

جهان ملک خاتون

درد مرا طبیب مداوا نمی کند

با من ز روی لطف مدارا نمی کند

دردیست در دلم که علاجش به دست اوست

وآن سنگ دل دواش مهیا نمی کند

تیغ ستم زند به دل خستگان هجر

[...]

اهلی شیرازی

دنیا وفا بمردم دانا نمیکند

خوش وقت آنکه میل بدنیا نمیکند

دنیا و هر چه هست در او دام و دانه است

او مرغ زیرک است که پروا نمیکند

آندم که یار گشت فلک تیغ میزند

[...]

کلیم

گر همتم کناره ز دنیا نمی کند

تقلید گوشه گیری عنقا نمی کند

تا ناخن از پلنگ نگیرد بعاریت

ایام از دلم گرهی وا نمی کند

از جور آشنا نرمد هر که آشناست

[...]

صائب تبریزی

زاهد هوای عالم بالا نمی کند

این رود خشک روی به دریا نمی کند

آسوده است زاهد خشک از فشار عشق

شهباز قصد سینه صحرا نمی کند

در رستخیز رو به قفا حشر می شود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه