دولت بملک عشق بهر سر نمی رسد
سر تا بریده نیست بافسر نمی رسد
جائیکه عارض تو بدعوی طرف شود
میراث آینه بسکندر نمی رسد
ناامن گشته میکده از دست رهزنان
می از حجاب شیشه بساغر نمی رسد
هر جا که تشنه ایست رسد گر بکام خویش
زین بحر قطره نیز بگوهر نمی رسد
پیدا نمی کند نمک شور رستخیز
تا گریه ام بدامن محشر نمی رسد
بر سر زن آنقدر که رسد کف بآبله
دستت اگر بساغر دیگر نمی رسد
بیگانه پی بدقت معنی نمی برد
جز آشنا بداد سخنور نمی رسد
تا غنچه دهان ترا نقش بسته اند
تنگی دل بعاشق بی زر نمی رسد
چشم اثر کلیم ندارم ز آه خویش
آری ز نخل سوخته نوبر نمی رسد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل شد ز دست و دست به دلبر نمیرسد
مرده به جان و تشنه به کوثر نمیرسد
غواص بحر عشق چو ماهی به دام جهد
چندین صف گرفت و به گوهر نمیرسد
شاخ درخت وصل بلندست و سر کشید
[...]
شاهی به نشئهٔ می احمر نمیرسد
تاج و نگین به شیشه و ساغر نمیرسد
دست از سبب مدار که بیابر نوبهار
یک قطره از محیط به گوهر نمیرسد
نتوان به دست و پا زدن از غم نجات یافت
[...]
دل سوخت از شتاب و به دلبر نمیرسد
این تشنهلب دریغ به کوثر نمیرسد
اشکم به دیده کی رسد از گرمی جگر
از شیشه این شراب به ساغر نمیرسد
در پیش ما که بیسروسامان عالمیم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.