گنجور

 
کلیم

چشم دلجوئی دلم از مردم عالم نداشت

داغ من مرهم ندید و راز من محرم نداشت

بلبل این گلستان صد آشیانرا کهنه کرد

آن گل خودرو وفایش عمر یک شبنم نداشت

منکه غمخوار دلم از من مپرس احوال او

عالمی غم داشت دل اما غم عالم نداشت

بر سر ما تیغ بیداد تو ابر رحمتست

رحمتی زین به که زخمش حاجت مرهم نداشت

از خموشی گوهر مقصود می آید بچنگ

هیچ غواصی نکرد آنکس که پاس دم نداشت

در وداعش دیده طوفان خیز می بایست حیف

کز تف دل دیده ام چون چشم عینک نم نداشت

بر لب لعلت خراشی دیدم و مردم زرشک

این نگین کی کنده شد نقشی خود این خاتم نداشت

بسکه در خاطر خیال خال آن لب جا گرفت

کعبتین آرزویم غیر نقش کم نداشت

عاقبت از دیده دست تربیت شستم کلیم

زان که آن گوهر که من زین بحر می‌جستم نداشت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

یار دل برداشت وز رنج دل ما غم نداشت

زهره ام کرد آب و تیمار من در هم نداشت

گریه ها کردم که خون شد سنگ خارا را جگر

سنگدل یارم که چشمش قطره زان نم نداشت

ماجرای درد خود بر روی او صد بار پیش

[...]

صائب تبریزی

هر که از عالم مجرد شد غم عالم نداشت

مالک دینار شد هر کس که یک در هم نداشت

گوهر مقصود را در دامن همت نیافت

رخنه دل را صدف یک چند تا محکم نداشت

این زمان هر آدمی صد دیو را ره می زند

[...]

جویای تبریزی

شوخ و شنگی چون بت طناز من عالم نداشت

چون پریزاد من این غمخانه یک آدم نداشت

در گرانجانی زحق بیگانه پای کم نداشت

ورنه هرگز از کسی نخچیر مطلب رم نداشت

از ریاضت کرده ام بیماری دل را علاج

[...]

قصاب کاشانی

ای خوش آن عالم که در وی راه پای غم نداشت

نقش‌ها برداشت اما صورت خاتم نداشت

حسن را چندین هزار آیینه پیش رخ نبود

عکس جان گر در تن نامحرم و محرم نداشت

بود کوتاه از گریبان روان دست اجل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه