ساقیا رحمی بر احوال من افتاده کن
اینکه خونم می کنی در دل به جامم باده کن
جز زمین را بهره ای نبود ز ابر نوبهار
خاک ره شو خویش را پیوسته فیض آماده کن
همچو بوی گل که دارد در حریم گل وطن
با وجود پایبندی خویش را آزاده کن
دستگیری پیشهٔ خود کن نیفتی تا ز پا
هر کرابینی به خاک افتاده است استاده کن
آرزوها را مده ره در حریم خاطرات
یعنی از نقش تمنا لوح دل را ساده کن
تا دگر بیرونت از میخانه نتوانند کرد
خویش را جویا به جای خرقه رهن باده کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبح شد ساقی بیا فکر من افتاده کن
از می چون آفتاب این سنگ را بیجاده کن
آب و رنگی ده غبار آلودگان زهد را
باده در قندیل و گل در دامن سجاده کن
هر که باشد می تواند نقش را از دل زدود
[...]
لوح دل را جان من از نقش کثرت ساده کن
وز برای کلک وحدت لایق و آماده کن
باد نخوت کن بدر از سر، بنه بر پای خم
روی صدق و ساغری را از صفا پر باده کن
سر بلندی همچو آتش داد بنیادت بباد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.