گنجور

 
جویای تبریزی

ساقی بیار باده و عیشم به کام کن

زین بیش خون مکن به دلم می به جام کن

در خون آرزوی تو عمری است می تپد

کار دلم به نیم نگاهی تمام کن

تا چند از خمار توان دردسر کشید؟

دست هوس ز می کش و عیش مدام کن

با یار باده نوش و مخور آب دور ازو

تفریق در میان حلال و حرام کن

از چشم غیر در رگ جانم نهفته وار

یعنی که تیغ آن مژه را در نیام کن

جویا ز رهزنان هوا پاس دل بدار

این کلبه را نمونهٔ دارالسلام کن