گنجور

 
جویای تبریزی

ز پهلوی ریاضت کسب انوار سعادت کن

دلت را از گداز تن حباب بحر رحمت کن

دل ز افسردگیها مرده ام را جانی از نو بخش

به شکر خند لطفی کار صد شور قیامت کن

صفای دل به نان خشک کی حاصل شود زاهد

به آب خشک هم چندی چو آیینه قناعت کن

مبادا از ترحم مرهم داغ دلم باشی

به داغ دیگرش مرهون منت کن، مروت کن!‏

بود موی سفیدت جادهٔ راه فنا جویا

تو هم این قامت خم گشته را محراب طاعت کن