گنجور

 
جویای تبریزی

خضر نتوانست نرد عشق آسان باختن

باید اول در قمار عاشقی جان باختن

دل به یادش ده که در نرد مروت خوشنماست

دیده و دانسته بازی را به مهمان باختن

کوس شهرت می زنی زین طبل در زیر گلیم

تا به کی پوشیده ماند عشق پنهان باختن

می توان کردن چو تحصیل زر از زر عیب نیست

زندگی در جستجوی آب حیوان باختن

هست جویا پیش ما روشن ضمیران همچو شمع

رونمای صبح رخسار بتان جان باختن