گنجور

 
جویای تبریزی

تو و نامهربانی و به قصد ما میان بستن

من و از جان و دل، دل بر خدنگ جانستان بستن

در آتش ریشه اش مانند نخل شعله جان دارد

سمندر را سزد بر سرو آهم آشیان بستن

پی قتلم که عمری شد هلاک آن بر و دوشم

به رنگ غنچه رنگین است دامن بر میان بستن

تو ترک جور کمتر کن که پیمان محبت را

نمک دارد گسستن از تو و از بیدلان بستن

کجا جویا و کی آسودگی ای مدعی رحمی

چنین رسوا نشاید تهمتی بر عاشقان بستن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode