گنجور

 
جویای تبریزی

تو و نامهربانی و به قصد ما میان بستن

من و از جان و دل، دل بر خدنگ جانستان بستن

در آتش ریشه اش مانند نخل شعله جان دارد

سمندر را سزد بر سرو آهم آشیان بستن

پی قتلم که عمری شد هلاک آن بر و دوشم

به رنگ غنچه رنگین است دامن بر میان بستن

تو ترک جور کمتر کن که پیمان محبت را

نمک دارد گسستن از تو و از بیدلان بستن

کجا جویا و کی آسودگی ای مدعی رحمی

چنین رسوا نشاید تهمتی بر عاشقان بستن

 
 
 
کلیم

کمر از تار جان باید بران نازک میان

کی از هر رشته ای آن دسته گل می توان بستن

بزور رعشه شوق اضطرابی آرزو دارم

که مغزم را نباشد فرصت در استخوان بستن

بروز ار عندلیم، شام چون پروانه خاموشم

[...]

صائب تبریزی

به امید اقامت دل به اسباب جهان بستن

بود شیرازه از غفلت به اوراق خزان بستن

به خودسازی قناعت از بهار و زندگانی کن

مکن در فصل گل اوقات صرف آشیان بستن

منه بر عالم افسرده، دل از کوته اندیشی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
طغرای مشهدی

به شاخ گل تواند بلبل ما آشیان بستن

اگر چون دسته گل، دست گلچین را توان بستن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه