گنجور

 
صائب تبریزی

به امید اقامت دل به اسباب جهان بستن

بود شیرازه از غفلت به اوراق خزان بستن

به خودسازی قناعت از بهار و زندگانی کن

مکن در فصل گل اوقات صرف آشیان بستن

منه بر عالم افسرده، دل از کوته اندیشی

که هست از خامکاری در تنور سرد نان بستن

مشو با قامت خم حلقه درگاه، دونان را

که در بحر کمان باید توجه بر نشان بستن

ندارد ناله و فریاد با دلبستگی سودی

نمی بایست خود را چون جرس بر کاروان بستن

خموشی سرمه کوه بلند آواز می گردد

به لب بستن توان بیهوده گویان را زبان بستن

ندارد از مروت بحر آبی در جگر، ورنه

صدف را می توان با قطره چندی دهان بستن

مروت نیست از داغ یتیمی سوختن گل را

به آهی ورنه نخل باغبان را می توان بستن

به همراهان پا در گل ناستد عمر کم فرصت

در اثنای دمیدن همچو نی باید میان بستن

مزن چین بر جبین وقت نزول در دو غم صائب

که عیب است از کریمان در به روی میهمان بستن

 
 
 
کلیم

کمر از تار جان باید بران نازک میان

کی از هر رشته ای آن دسته گل می توان بستن

بزور رعشه شوق اضطرابی آرزو دارم

که مغزم را نباشد فرصت در استخوان بستن

بروز ار عندلیم، شام چون پروانه خاموشم

[...]

صائب تبریزی

زبان شانه را از حرف زلفش کی توان بستن؟

پریشان گوی را نتوان ز غمازی زبان بستن

کسی تا چند ریزد خار در چشم تماشایی؟

خدا فرصت دهد، خواهیم نخل باغبان بستن

ز پرکاری نظر می پوشد از عشاق سودایی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
طغرای مشهدی

به شاخ گل تواند بلبل ما آشیان بستن

اگر چون دسته گل، دست گلچین را توان بستن

جویای تبریزی

تو و نامهربانی و به قصد ما میان بستن

من و از جان و دل، دل بر خدنگ جانستان بستن

در آتش ریشه اش مانند نخل شعله جان دارد

سمندر را سزد بر سرو آهم آشیان بستن

پی قتلم که عمری شد هلاک آن بر و دوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه