گنجور

 
جویای تبریزی

جهان را محتسب، چندی به کام می پرستان کن!‏

ز می خمخانه ها را رشک کهسار بدخشان کن!‏

ز قید بوریا هم درد اگر داری مجرد شو

سموم آه را آتش فروز این نیستان کن

خرامت را بود کیفیت گردیدن ساغر

زمین و آسمان را از شراب جلوه مستان کن

اگر از بهر ما نبود، برای خود، خودآرا شو!‏

ز عکست عالم آیینه را رشک گلستان کن

ز خوان نعمت دیدار اگر محروم شد جویا

دلش را از خیال حسن پرشور نمکدان کن

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

درآ، ای شاخ گل، خندان و مجلس را گلستان کن

به گفت تلخ چون می عاشقان را مست و غلتان کن

از آن زلف پریشان نامزد کن باد را، ور کس

به عهدت خواب خوش دارد، همه خوابش پریشان کن

مگو «پیراهن زیبایی آمد چست بر یوسف »

[...]

جامی

بیا ای ساقی گلرخ می گلرنگ گردان کن

به روی گل گل از می مجلس ما را گلستان کن

نباشد مفلسان شب نشین را دسترس شمعی

سوی ویرانه ما آی و کار ماه تابان کن

به سختی می رود جان از تنم نادیده دیدارت

[...]

صائب تبریزی

به یک زخم نمایان سرفرازم از شهیدان کن

چو صبح وصل خندانم ازین لطف نمایان کن

اگر خواهی که خورشید از گریبانت برون آید

سحرخیزی فن خود همچون صبح پاکدامان کن

نگاه شور چشمان می برد شیرینی از شکر

[...]

بیدل دهلوی

ترشح مایه‌ای ناز دلی را محو احسان‌کن

تبسم می‌کند آیینه برگیر و نمکدان کن

طربگاه جهان رنگ استعداد می‌خواهد

در اینجا هر قدر آغوش‌گردی گل به دامان کن

شکست خودسری تسخیر صد حرص و هوس دارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه