گنجور

 
جویای تبریزی

شب پا نهد چو مست می ناب بر زمین

ریزد ز نقش پا گل مهتاب بر زمین

پر گرد کلفت است ز بس سینه، می رود

اشک از دلم به دیده چو سیلاب بر زمین

بحریست موجزن سر کویش ز بس افتاد

بر روی یکدگر دل بیتاب بر زمین

جویا ز سیل کوه بدخشان فزون بود

ریزد دلم ز دیده چو خوناب بر زمین