اسیر پیچش آن طره شکن گیرم
ز موج نکهت سنبل کنند زنجیرم
ز حیرتم چه عجب گر بماند از رفتار
به روی آب روان گر کشند تصویرم
مرا ز ضعف به دل طاقت گسستن نیست
گر از سرشک بود دانه های زنیجرم
لب سخن نگشایم عبث که همچو کتاب
عیان ز پردهٔ خاموشیست تقریرم
به سینه غنچه پیکان شود مرا گل داغ
جدا ز گلشن کوی تو بسکه دلگیرم
چو ریخت دست قضا رنگ صورت هستی
ز پیچ و تاب رگ برق کرد تحریرم
شوم ز دشت نوردی اسیرتر جویا
که همچو خانه دو نقش پای زنجیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسی عمیق و دردناک از عشق و اسیری در آن است. شاعر به زیبایی و جذابیت معشوق خود اشاره میکند و به پیچیدگی و سردرگمی که در عشق تجربه کرده، پرداخته است. او از ناتوانی و ضعف خود در برابر احساسات سخن میگوید و از غم و اندوهی که به خاطر جدایی از معشوق احساس میکند، شکایت دارد. همچنین، به تصویر خود در آب و ناتوانی در بیان آنچه در دل دارد اشاره میکند و از عذاب درونیای که بر اثر عشق بر او تحمیل شده، صحبت میکند. در نهایت، شاعر خود را در حریری از درد و زنجیرهای عشق مییابد که او را در دام اسیری نگه داشته است.
هوش مصنوعی: من در دام پیچ و تاب آن موی جادوگرانهام، مانند زنجیری به خاطر بوی خوش سنبل به تنگنا افتادهام.
هوش مصنوعی: عجب میکنم که آیا از رفتار من بر روی آب روان چیزی باقی میماند یا نه، اگر تصویرم را بکشند.
هوش مصنوعی: به خاطر سستی و ضعف در درونم، نمیتوانم تحمل کنم که از دل بگسلم؛ مگر اینکه اشکهای من مانند دانههای زنجیر باشند.
هوش مصنوعی: نمیخواهم به بیهوده سخن بگویم، زیرا مانند کتابی که به روشنی نوشته شده، چیزی برای گفتن ندارم که در پس سکوت پنهان باشد.
هوش مصنوعی: در دل من، غنچه مانند پیکانی است که زخم جدایی از تو را به وجود آورده است، و به خاطر این درد و غم بسیار از زیبایی و خوشی دورم.
هوش مصنوعی: وقتی سرنوشت بر سر تقدیر دست میزند و رنگ و شکل واقعیت را تغییر میدهد، مانند رگهای برق که در پیچ و تاب خود، مرا مجبور به نوشتن میکند.
هوش مصنوعی: من از دشت نوردی خسته و گرفتار شدهام، مانند زنجیری که بر پاهایم است و مرا به شدت محدود کرده و از آزادی بازداشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم
نمیشناسم خود را که من کیم به یقین
از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم
عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه
[...]
اگر چه نیستت از چشم دوستان آزرم
چرا نیاید ازین شیبت سپیدت شرم
ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا
چرا چنین ز نسیم صبات بیخبرم
به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد
خرد به باغ سخن بیشکوفهٔ هنرم
به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی
[...]
جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم
وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم
به سوی این دو یگانه به موصل و شروان
دلی است معتکف و همتی است برحذرم
هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا
[...]
چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم
مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم
بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت
ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم
مرا به شادی رویش به سینه باز آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.