گنجور

 
جویای تبریزی

ما خاک ره جلوه آن سرو روانیم

دل داده و جان باخته اش از دل و جانیم

از سیل سرابست خطر خانهٔ ما را

چون نقش قدم پر حذر از ریگ روانیم

در انجمن هرزه در ایان سبک مغز

چون گل ز ادب گوش ولی گوش گرانیم

رفتند عزیزان و چو نقش پی سالک

ما خاک نشین از پی آن راه روانیم

رفتیم به بال نگه از خویش چو شبنم

تا بر رخ خورشید مثالش نگرانیم

هرگز سر تسلیم ز فتراک نپیچیم

ما حلقه بگوشان خم زلف بتانیم

در بند گرفتاری دلهاست شب و روز

ما بنده آزادی آن سرو روانیم

در روز مجویید ز جویا سخن عشق

شبها همه شب شمع صفت چرب زبانیم