چشم تا بر آفتاب عارضت وا می کنیم
همچو شبنم خویش را محو تماشا می کنیم
ما قناعت پیشگان چون شمع شبهای فراق
یک گل داغ تو در کار سراپا می کنیم
در هوایت گشته این از بس سراپا آرزو
جای خود را در حریم خاص دلها می کنیم
قطره های خون بجای نکته ریزد خامه ام
نامه را از بسکه دردآلود انشا می کنیم
سودها بر خورد ما را در ره رفتن ز خویش
صد فلاطون را به یک دیوانه سودا می کنیم
بسکه می دزدیم امشب از حیا زان رو نگاه
تا سحرگه داغ دل را چشم بینا می کنیم
شد دل ما پای تا سر غنچه سان جویا دهان
بوسه ها زان لعل لب از بس تمنا می کنیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما که پیش از مرگ آسایش تمنا میکنیم
شکوه از بدگردی افلاک بیجا میکنیم
چون به کوی خاکساری سرکشی از سر نهیم
تا هوای خشت بالین را ز سر وامیکنیم
ما خس سیلاب سوداییم و در سیر سلوک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.