گنجور

 
جویای تبریزی

هرگز نبوده غیر توام آرزوی دل

یارب تهی مباد ازین می سبوی دل

جز غنچه ای که می شکفد از نسیم صبح

از کس ندیده ایم درین باغ روی دل

تا خنجر ترا لب زخم دل مکید

آمد مرا ز فیض تو آبی به جوی دل

تا با خودی ز حضرت دل دور مانده ای

از خود برون خرام پی جستجوی دل