نشست و کان کیفیت ازو شد بزم رنگینش
بدخشان می لعلی بود کهسار تمکینش
دل بیمار عشقت را مپرس از صبر و تسکینش
که شد از بیکسی های گرمی تب شمع بالینش
رخش شد محفل آرا شمع را بردار از این مجلس
که باشد چون رگ یاقوت عیب بزم سنگینش
شب هجر تو دشمن خوا باشد چشم گریانم
دهد مژگان بهم سودن فشار چنگ شاهینش
اگر نه تلخی صهبای دوشین مصلحش گشتی
زدی جان را بجای دل تبسم های شیرینش
چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او
که گردد خار پیراهن عبیر بوی نسرینش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن به وصف زیباییها و حال و هوای عاشقانه پرداخته شده است. شاعر به محفل شاد و رنگین اشاره میکند و دلتنگی و درد عشق را با صبر و آرامش مقایسه میکند. تصویر شمعی که به خاطر محبوبش افروز است و همچنین عواطف و احساسات عاشقانهای که به شدت تحت تأثیر معشوق قرار دارد، در این شعر گنجانده شده است. شاعر از تلخیهای عشق و لذتهای آن سخن میگوید و در نهایت به احساسات عمیق و لطیف خود در کنار محبوب اشاره میکند.
هوش مصنوعی: نشست و با آن حال، محفلش رنگین شد. درخشان همچون لعل، زیباییاش را در معرض نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: دل بیمار عشق تو را از صبر و آرامش نپرس، زیرا که او از بیکسی و تنهایی چنان میسوزد که همچون شمعی در کنار بسترش ذوب میشود.
هوش مصنوعی: به محفل زیبایی و شادابی نگاه کن، شمع را از این مجلس بردار که اینجا، مانند رگهای یاقوت، نقص و عیب جشن سنگینی به وضوح مشخص است.
هوش مصنوعی: در شبی که از دوری تو رنج میبرم، چشمانم به شدت میبارند و اشکهایم با یکدیگر تداخل دارند، مثل اینکه چنگال یک شاهین پای من را فشار میدهد.
هوش مصنوعی: اگر طعم تلخ شراب دلانگیز مصلح را نمیچشیدی، جانات را به جای دل، با لبخندهای شیرینش آرامش میبخشیدی.
هوش مصنوعی: در کنار او چنان بزرگ شدهام که وجودش برایم به اندازهای عزیز و حیاتبخش است که حتی خار پیراهنم را تحمل میکنم. بوی نسرینی که از او میآید، نزد من بینهایت ارزشمند است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیار ای بادِ جان پرور نسیمی از عرقچینش
خجل کن نافۀ چین را ز بویِ زلفِ پر چینش
شبی در شو به خرگاهش برافکن برقع از ماهش
تفرّج کن گلِ ستانی ز سنبل گِردِ هر چینش
ببین پیراهنِ نسرین تَرازِ طرّۀ مشکین
[...]
اگر در بند سودا نیست با من زلف مشکینش
شکست نقد قلب من چرا شد رسم و آیینش
منش دیگر نمیگویم مکن چندین جفا آخر
چو بهبودی نمیبینم ز دل کاو گفت چندینش
منجّم تا رخ یار و سرشکم دید، در خاطر
[...]
گلی زین باغ گر چینی بیاور دستی از بینش
که نقش لوح محفوظ است بر اوراق اغصانش
اگر چه بی نیاز ست از دو عالم ناز تمکینش
چه بیتابانه می چسبد به دل لبهای شیرینش
ازان در چشم او عاشق بود از خاک ره کمتر
که قمری می کند نقش قدم را سرو سیمینش
مرا چون مهرتابان داغ دارد آسمان چشمی
[...]
به این شوخی که دارد پی بهار جلوه رنگینش
متانت کو که بیتابانه گردد گرد تمکینش
به داغ بیکسی هرگز نمیسوزد کسی را دل
به بیماری که یاد دوست باشد شمع بالینش
به جرم لاغری فتراکش از من سر نمیپیچد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.